اما «اسلامهراسی» تنها در نظر و توسط نظریهپردازانی چون هانتینگتون و فرد هالیدی عنوان نمیشود، بلکه طیف گستردهای از سیاستهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را نیز در غرب پوشش میدهد. از اینرو، اسلامهراسی، ظهور و نمودهای زیادی در جهان معاصر پیدا کرده است؛ از آزار زنان محجبه در کشورهای غربی گرفته تا پدیده اخیر قرآنسوزی. نویسنده در مطلب حاضر تلاش دارد تا این پدیده را از منظر رشد و گسترش چندفرهنگگرایی در غرب به بررسی بگذارد.
اسلامهراسی پس از 11سپتامبر چیست؟ چرا نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون، روابط سیاسی مابین غرب و اسلام را نشانه میگیرد؟ ما در این مقاله میکوشیم که 2مسئله را به بحث و بررسی بگذاریم. اسلامهراسی، به عنوان شکلی از نژادپرستی و همچنین ترسی بیاساس از اسلام توصیف شده است. رهیافتهای اسلامهراسانه نهتنها به طور روز افزونی به رسانههای همگانی، که به زندگی سیاسی اروپایی نیز راه یافته است. پس از 11سپتامبر، با افزایش قانونهای ویژه برای جلوگیری از رفتارهای تروریستی از جانب افراطگرایان مسلمان روبهروییم.
اگرچه بسیاری از سیاستمداران اروپایی علاقهمند به اظهار این مطلب هستند که تمام این قانونها، ضد اسلام نیستند بلکه تروریستها را هدف گرفتهاند، اما زبانی که آنها به کار میگیرند و رفتارهایی که عهدهدار میشوند، مسلمانان را به عقاید مخالف سوق میدهد. پس از رویداد 11سپتامبر، اسطوره اروپای بنا شده بر ارزشهای یهودی- مسیحی، با برجستهسازی تفاوتهای مابین اسلام و غرب، تقویت شده است. چرا اروپا به عنوان یک تمامیت اجتماعی- سیاسی احساس نیاز به چنین مرزبندیای میان فرهنگ اسلامی و آنچه هانتینگتون در کنار دیگر اندیشمندان [اروپایی] آن را «تمدنغربی» مینامد، پیدا کرده است؟ به نظرم، اروپا بیم دارد که در یک فضای چندفرهنگی واقعی، اسلام موجد دگرگونی در آنچه امروزه اروپا هست، بشود. از اینرو، اروپا از مسلمانان میخواهد از نو فرهنگ و مقاصد دینیشان را بسازند تا شهروند اروپای جدیدی شوند که اسلام هم جزئی از آن است.
در عین حال، اروپا به گونهای رفتار میکند که مسلمانان، تنها مسلمانان در اروپا باقی بمانند؛ به عبارت دیگر، بیگانگانی در محیط مسیحیمحور اروپایی به شمار آیند. اسلامهراسی بخشی از این فرایند است و پیامدهای اجتماعی- سیاسیای دارد که نهتنها مسلمانان که غیرمسلمانان را نیز از آن متاثر خواهد ساخت.
مراقب باشید یک مسلمان اینجاست!
یکی از دوستان الجزایری من؛ جمال که در ایتالیا زندگی میکند، حادثهای برایش اتفاق افتاد. شانه راستش شکست و یک هفته در بیمارستان بستری شد. هنگامی که برای ملاقاتش رفتم، با 4مرد ایتالیایی در یک اتاق بود. وقتی من در راهرو (بیمارستان) بودم، یکی از هماتاقیهایش به من نزدیک شد و در گوشم گفت:«مراقب باشید، اینجا یک مسلمان هست؛ یک الجزایری. ما نمیدانیم که او کجاست و کیست؟ من شگفتزده شدم؛ اما میتوانستم به آسانی حدس بزنم که آن مرد مسلمان کیست؟ آنگاه، آن مرد [ایتالیایی] به تختش برگشت و با لبخندی به جمال گفت:«ما باید مراقب باشیم، یک مسلمان در این بخش هست. فکر میکنم، یک الجزایری باشد.» جمال در همان حال که به من مینگریست و میخندید، گفت: واقعا؟ مرد ایتالیایی، رویش را به من کرد و گفت:«آیا این مرد را میشناسی؟» و در حالی که به جمال اشاره میکرد، گفت:«او فرد بسیار مهربانی است. وقتی که من به کمک احتیاج دارم، به من خیلی کمک میکند. او مهربانترین فرد در اینجاست.»
در وب سایت «Runnymede Trust» آمده که :«اصطلاح اسلامهراسی، عموما در اشاره به نژادگرایی ضدآسیایی، به ویژه نژادگرایی ضدمسلمان، ابداع شد.» به عبارت بهتر؛ اسلامهراسی شکل پیچیده و ویژهای از نژادگرایی است. ویژگیهای جسمانی همواره در ساخت نظریههای نژادپرستانه مهم بودهاند. دانشمندان و انسانشناسان نازی سعی داشتند که ویژگیهای جسمانی یهودیان را بازشناسند و سپس آنها را از نو مجسم سازند (برای مثال دماغهای کج) تا نظریه سامیستیزی خود را ایجاد و تقویت کنند. بازنماییهای فرهنگی و قالبهای جسمانی، به کمک ایتالیاییها وآلمانیها آمد تا ترس و بیزاری از آنها را گسترش دهد. به هرحال، پس از 11سپتامبر مردم[اروپا و غرب] به تصویر قالبی از مسلمانان روی آوردند که بیشتر براساس ویژگیهای دینی بود تا جسمانی.
این بود که کشتهشدن یک سیک به وسیله یک آمریکایی در 15سپتامبر 2001، نه به دلیل رنگ پوست یا تبار پاکستانیاش، که به دلیل عمامه و ریشی بود که او را به ظاهر مسلمان مینمود، و همین سبب شده بود که قاتل فکر کند او مسلمان است. در بیمارستان هم آن مرد ایتالیایی قادر به شناخت جمال به عنوان یک مسلمان نبود. او تنها علاقهمند بود که به دیگران نسبت به حضور یک بیگانه نامرئی خطرناک هشدار دهد؛ «مراقب باشید، اینجا یک مسلمان هست.» در واقع، اگر به چهره جمال نگاه کنید، او میتواند یک ایتالیایی یا اسپانیایی و یا یک یونانی باشد؛ همانگونه که مرد ایتالیایی نتوانست او را به عنوان حضوری تهدیدآمیز بازشناساند. مسلمانان نه خود ویژگیهای جسمانی دارند و نه خودشان را به عنوان گروهی قومی همچون جامعه یهودی تعریف میکنند. از اینرو، برچسبگذاریهای نژادی برای مسلمانان به عنوان یک گروه، کاربردی ندارد، زیرا اروپاییانی هستند که به اسلام گروییدهاند. براین اساس،دالهای فرهنگی و دینی مهمترین عامل شکلگیری اسلامهراسی هستند.
برخورد تمدنها: نهادی کردن اسلامهراسی؟
رسانههای همگانی به علاوه هزاران انتشارات تجاری و مقالههای گوناگون در ارتباط با اسلام، میکوشند تا به غیرمسلمانان، آنچه را که اسلام از نظر آنها میتواند باشد، توضیح دهند. بیشتر آنچه آنها از اسلام به خوانندگانشان ارائه میدهند، تصویری تحریف شده و متناقض از اسلام است. همانگونه که گفته شد، اسلامهراسی نه از طریق قالبسازیهای مبتنی بر ویژگیهای جسمی، که از طریق کژنمایی جهان مسلمان و بازنمایی شیوه زندگیشان به عنوان امری بیگانه از جامعهغربی گسترش مییابد. سوء استفاده از متنهای اسلامی، بازتولید پندارههای شرقشناسانه و استعمارگرانه از مردان مسلمان به عنوان افراد سلطهگر و پدرسالار و همچنین از زنان مسلمان همچون افرادی سلطهپذیر و ستمدیده، که مراکز فرهنگی هم از این پندارهها در امان نیست، در بازنمایی اسلام به عنوان فرهنگی غیر خودی و ازاین رو، فرهنگی که بر ارزشهای غربستیز بنا شده، موثر بوده است. براین اساس، مسلمانان به طور روزافزونی به عنوان اعضای یک «جامعهفراملی» تهدیدگر که افراد آن فقط در پی سنگسار زنان، کشتار، زدن زنان و... هستند، بازنمایانده میشوند.
در نتیجه این امر، برخی [غربیها] به ناگزیر احساس نیاز به دفاع از «تمدن غربی» در برابر این «دشمن درونی» را پیدا میکنند. اینگونه است که سیلویو برلوسکنی، نخستوزیر ایتالیا گفته بود:«ما این حاملان سرافراز، از برتری تمدن[غربی] خودمان آگاهیم و نیز از یافتهها و ابداعاتش،که برای ما نهادهای دمکراتیک، احترام به حقوق انسانی، مدنی، دینی و سیاسی شهروندان، گشودگی به تفاوت و تساهل نسبت به هرچیز و... را به ارمغان آورده است... اروپا باید براساس ریشههای مشترک مسیحی احیا شود.» (27سپتامبر2001) پیش از این بیان برلوسکنی، «اریانا فالاچی» روزنامه نگار تاثیرگذار ایتالیایی مقالهای در ارتباط با رویداد 11سپتامبر نگاشت.
این مقاله بعدها به شکل یک کتابچه با عنوان «خشم و غرور» به چاپ رسید. تنها در ایتالیا، بیش از 700هزارنسخه از این کتاب، طی چند روز فروخته شد. او در بخشی از این مقاله نوشته است:«من آنها (تروریستها) را آدمهایی میدانم که هیچ چیزی جز قصد خودنمایی ندارند... من میگویم: بیدار شوید ای مردم، بیدار شوید! شما متوجه نیستید و نمیخواهید متوجه باشید. آنچه اینجا [غرب] در شرف وقوع است، یک جنگ صلیبی وارونه است. آیا میخواهید بفهمید یا نمیخواهید بفهمید که آنچه در شرف وقوع است، یک جنگ دینی است؟ جنگی که آنها [تروریستها] آن را جهاد مینامند؛ یک جنگ مقدس است، جنگی که در پی تصاحب سرزمینهای ما نیست؛ بلکه مطمئنا به دنبال غلبه بر روح ماست... آنها احساس میکنند که مجاز به کشتن شما و فرزندانتان هستند، چرا که شما شراب مینوشید و نیز به این دلیل که شما ریش بلند نمیگذارید و چادر برسر نمیکنید، به این خاطر که شما به سینما و تئاتر میروید و همچنین موسیقی گوش میدهید و آواز میخوانید...»
بیان فالاچی میتواند به عنوان واکنشی عصبی و غیرمنطقی به حادثه 11سپتامبر، تلقی شود. با این حال، احساسات و هیجانات وی با سیاستمداران دستراستی اروپا که معتقدند جهان غرب توسط تمدناسلامی در حال تهدید است، همخوانی دارد. یکی دیگر از سیاستمداران اسلامهراس اروپایی به نام «پیم فورتوین» کتابی نگاشت با عنوان «اسلامیشدن فرهنگ ما» که در آن نهتنها کوشید تا نشان دهد که اسلام با فرهنگ غربی ناسازگار است بلکه خواست نشان دهد که [اسلام] خطری است برای بقای «تمدنغربی». او خود را «ساموئل هانتینگتون سیاست هلند» میخواند و در جایی گفته است:
« من مدافع و طرفدار یک جنگ سرد علیه اسلام هستم... من اسلام را تهدیدی عظیم و مسلمانان را جامعهای متخاصم میدانم... اگر بتوانم این (ایده) را به طور منطقی پیش ببرم، خواهم گفت: دیگر، هیچ مسلمانی نباید به این کشور راه یابد.» خب، آیا برلوسکنی، فالاچی و فورتوین (مشابه لوپن در فرانسه)، در کنار دیگر سیاستمداران، اسلامهراس هستند؟ یک بار به تعریفی که کمیسیون «Runnymede Trust» در باب اسلامهراسی آورده، نگاهی میاندازیم: «[اسلامهراسی] عداوتی بیاساس با اسلام است. (اسلامهراسی) همچنین از پیامدهای عملی یک چنین عداوتی در تبعیض غیرمنصفانه علیه افراد و جوامع مسلمان و حذف مسلمانان از جریان اصلی امور سیاسی و اجتماعی، حکایت دارد.»طبق این تعریف، این سه تن (فالاچی، برلوسکنی و فورتوین)، به دلیل این ایده از اسلام به عنوان امری ثابت و یکدست، در شمار اسلامهراسان هستند. به هرحال، رهیافتهای اسلامهراسانه این سه تن[و یا نظیر آنها] ریشه در یک ایدئولوژی اجتماعی-سیاسی پیچیده دارد. ساموئل هانتینگتون در کتابش نوشته است: «سرچشمه اصلی نبرد در جهان جدید در اصل ایدئولوژیک یا اقتصادی نخواهد بود.
تقسیمبندیهای بزرگ میان بشریت و سرچشمه استیلاجویانه نبرد، فرهنگی خواهد بود. گسلی که مابین تمدنها قرار گرفته، خطوط نبرد آینده خواهد بود.» او به 8تمدن بزرگ که به طرق گوناگون با یکدیگر در تعامل خواهند بود، اشاره کرد. با این وجود به نظر وی، نبرد اصلی مابین «تمدن غربی» با تمدنهای کنفوسیوسی و اسلام خواهد بود. این ارزشهای دینی و فرهنگی است که هانتینگتون توجه زیادی به آنها کرده است، به ویژه در کتاب «برخورد تمدنها»(1996) که در آن علامت پرسش مقاله پیشین وی (برخورد تمدنها؟) برداشته شده بود. مطابق دیدگاه وی، با آشکار شدن خطرناکترین جبهه [فرهنگ] در رویارویی نظامی و تاریخی مابین تمدن مسیحی و تمدن اسلامی، «پرده مخملین فرهنگ» جایگزین «پرده آهنین» خواهد شد.
آنچه باعث تقویت این ایده نزد هانتینگتون شد، که نسبت مابین فرهنگغربی و فرهنگاسلامی، یک دوگانگی ستیزهجویانه خواهد بود، این فرض بود که اسلام (و در سطحی دیگر) آیین کنفوسیوس، میراث یونانی- یهودی- مسیحی کامل و پیشرو را که غرب بر آن بنا شده به چالش میگیرد. البته نظریه هانتینگتون نقاط ضعف زیادی دارد که فاکس، پیپیدی و مینرودا به آن اشاره کردهاند. در همین زمینه یک پژوهشگر اظهارات جالب توجهی دارد. به نظر وی، مهمترین نقطه ضعف در الگوی هانتینگتون، در این دیدگاه وی نهفته است که پیوندی فراملی مابین کنفوسیونیسم و اسلام وجود دارد.
این پژوهشگر دیدگاه هانتینگتون درباره اسلام را به چالش میگیرد. به نظر وی هانتینگتون، هم در مقالهاش و هم در کتابش، به ظاهر از تقسیمبندی الهیاتی اسلامی مابین «اهل کتاب» (مسیحیان و یهودیان) و «کافر»، ملحدان(چند خداباوران) ناآگاه است. در واقع او نشان میدهد که به دلایل الهیاتی، اگر پیوندهای فراملیای هم میان اسلام و دیگر تمدنها وجود داشته باشد، تنها به موازات مسیر یهودی- مسیحی قابل بسط و توسعه است. امروزه، ایده «برخورد تمدنها» فقط یک نظریه مد روز نیست بلکه واقعیتی است فرهنگی و اجتماعی برای درصد زیادی از غربیها. اگر چه من با هالیدی موافقم که میگوید: «این وسوسهبرانگیز اما گمراهکننده است که دشمنی با مسلمانان را به تاریخ دیرپای نبرد میان اسلام و غرب... بیهیچ مدرکی، پیوند زنیم.
حتی خیلی بدتر، این اشتباه است... که دشمنی در خصوص اسلام را به پایان جنگ سرد نسبت دهیم.» با این حال، زبان جنگ سرد، همواره نشان از تضاد میان «شر» و «خیر» دارد که به طور روزافزون توسط سیاستمداران غربی در صحبت از اسلام اتخاذ شده است. این بیان تاریک و زبان شیزوفرنیک در ارتباط با اسلام که اغلب توسط سیاستمداران دست راستی و تودهگرا به کار گرفته میشود و آن گاه به دست رسانههای همگانی گسترش مییابد، انتقال از یک ترس غیرکانونی و غیرمنطقی را در خصوص آیندهای با اسلام هراسی قابل پذیرشتر تسهیل کرده است.اسلام هراسی، گرچه به طور غیررسمی وجود دارد اما نهادینه شده است. این ایده که اسلام ارزشها و شیوههای زندگانی غربی را به چالش گرفته است، این منظر نادرست از اروپا به عنوان یک موجودیت مسیحی یکپارچه را، سبب شده است.
بازاندیشی در اسلام هراسی
فرهنگ غرب توسط گروههایی که در درون جوامع غربی هستند به چالش کشیده میشود. این چالش از جانب مهاجرانی از تمدنهای دیگری است که همسانسازی (با فرهنگ غرب) را رد میکنند و وفادار به ارزشها و فرهنگ خودشان هستند و آن را تبلیغ میکنند. این پدیده بیشتر از همه میان مسلمانان اروپا قابل توجه است. در اروپا تمدن غربی با تضعیف مؤلفه اصلیاش یعنی مسیحیت میتواند تحلیل برود.
هانتینگتون در کتابش(1996) بیشتر از مقالهاش(1993) درباره آنچه به نظر وی فرهنگ غربی را به چالش گرفته، توضیح داده است. در وهله اول فکر میکنیم که «دشمنان درون» [جامعه غربی] که هانتینگتون از آنها سخن گفته است، مهاجران بهویژه خطرناکترین تجسم آنها مهاجران مسلمان هستند. با این حال، به نظرم، با خواندن پاراگراف قبلی هانتینگتون از منظری انسانشناختی، باید عقیدهمان را عوض کنیم. در واقع این مهاجران نیستند که نگرانی وی را برانگیختهاند بلکه چند فرهنگگرایی و خطر متصل فرایند
بینا فرهنگی است که سببساز این مسئله شده است.
همانگونه که نای میگوید، چند فرهنگگرایی، عبارت است از برخورداری از چند دولت- ملت/ جامعهای که از افرادی با هویتهای فرهنگی گوناگون تشکیل شده است... چند فرهنگگرایی نه تنها گروهبندیها و هویتهای نژادی، قومی و خردهملی و فرهنگی را ترویج میدهد؛ امری که هانتینگتون از آنها به عوامل منفی یاد میکند بلکه نیز مبادلات میان فرهنگی را تقویت میکند. به طوری که جوزف نای در جایی نوشته است: «در شکلگیری هویت، هر فرد و گروهی تغییر پیدا میکند، هویتهای بریتانیایی به سادگی حضور اشکال بدیل فرهنگی را در خود نپذیرفتهاند؛ آنها خودشان دگردیسی یافتهاند.» امروزه بسیاری از مردم دلنگران این فرایند دگردیسی فرهنگ غربی به «فرهنگ» هستند و در برابر آن موضعی دفاعی میگیرند.
اینکه به «دیگران» اجازه بدهیم تا خود را از طریق فرهنگ بیان کنند، به این معناست که هر زمان موقعیت فرهنگی خود را به چالش میکشیم و از خود میپرسیم که «من کیستم؟» و «چرا اینگونه هستم؟» این نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون میتواند به عنوان نظریهای تلقی شود که از اراده مقاومت در برابر این پرسشهای چالشبرانگیز، از طریق مخالفت با برتری فرهنگ غربی ریشهدار در میراث یهودی- مسیحی، نشأت گرفته است.اسلام در میان فرهنگهای دیگر در اروپا، دین و فرهنگی فراگسلنده (trans ruptive) است. امروزه در غرب، به اسلام به عنوان فراگسلندهترین فرهنگ نگریسته میشود؛ فرهنگ/ تمدنی که در برابر ارزشهای غربی ایستادگی میکند و مفاهیم غربی چون دمکراسی را به چالش میگیرد و از پذیرش تصدیق میراث اروپایی یهودی- مسیحی سر باز میزند. بنابر این آیا اسلامهراسی دشمنی بیاساس با اسلام نیست؟ بحث من این است که اسلامهراسی، هراس از چند فرهنگگرایی و تأثیرات فراگسلندهای است که اسلام میتواند از طریق فرایندهای میان فرهنگی در اروپا و غرب به جای بگذارد.
نتیجهگیری
جمال روی تخت بیمارستان است، مردی اهل پیزا سعی دارد تا بفهمد که آن مرد مسلمان کیست؟ مرد(ایتالیایی) خانوادهاش را به جمال معرفی میکند و دوباره بر شخصیت او تأکید میکند. جمال تصمیم میگیرد که قرآن بخواند. او کشویی را میگشاید و از آن نسخه عربی قرآن را برمیدارد. اکنون، مرد ایتالیایی تردیدی ندارد که فرد مسلمان کیست. در روزهای بعد، مرد ایتالیایی نه با جمال حرف میزند و نه کمک او را میپذیرد. مردایتالیایی، جمال؛ به عنوان یک موجود انسانی را دوست دارد؛ اما از جمال مسلمان هراس دارد. مابین جمال و مرد ایتالیایی اسلام وجود ندارد، اما ترس مرد (ایتالیایی) از «دیگری فرهنگی» است. پیشتر از قول فالاچی نوشتیم که «مسلمانان خواهان تصاحب سرزمینهای ما نیستند اما خواهان تصاحب روحمان هستند.» روحی که فالاچی از آن سخن میگوید، به نظر من روح «معنوی» نیست، بلکه یک «روح» فرهنگی است؛ همان «روح» یهودی- مسیحی. در ایجاد جامعهای چندفرهنگی، همان گونه که نای میگوید، تنها کافی نیست که فضایی را به «دیگری» اختصاص دهیم بلکه نیز باید دگردیسیهایی را که تماسهای فرهنگی و مبادلات فرهنگی با «دیگری» را سبب میشود، پذیرا شد. به نظرم، اسلامهراسی، امروزه به طور روزافزون با ترس از جامعه چندفرهنگی که در آن اسلام میتواند بخش مشخص و معناداری از اروپای جدید باشد، گره خورده است.
ترجمه: محمدرضا ارشاد